دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
بچه كه بودم خيلي شر و شور بودم از اينائي بودم كه هميشه دماغشون آويزون بود و يه جا بند نميشدن از چيزي ام كه بدم ميومد حموم كردن بود خلاصه هفته اي يه بار منو گير مينداختن كه بايد بري حموم آقا چشمتون روز بد نبينه اين مامان ما انقدر منو كتك ميزد انقدر منو كتك ميزد كه حد نداشت همشم تيكه كلامش اين بود هر چقدر بشورمت فردا همون آشه همون كاسه !!! يعني يا ليف انقدر محكم ميشست ما رو كه انگار يه لايه از پوستمون رو برميداشت. ولي با همه اين سختي ها يه لذتي ام داشت اونم اينكه ما دست به سياه و سفيد نميزديم حتي لباس درآوردن و پوشيدنم بعهده مادم بود. حالا بايد كلي التماس خانونم ام بكنم كه زن پاشو بيا يه دقيقه پشتم و ليف بكش !! واقعن راست گفتن رفيق بيكلك، باحال، توپ، مشتي،عشقي،بي ريا و ... خلاصه رفيق همه چي تموم "‌ مادر "


تاریخ: یک شنبه 3 دی 1391برچسب:خاطرات بامزه,خاطره طنز,داستان طنز,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﯾﻔﻦ ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﻧﺼﺐ ﮐﻨﯿﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻥ ﮐﻠﯿﺪﻫﺎﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺟﺎ ﻣﯿﺰﺍﺷﺘﯿﻢ ﭼﻨﺪﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮔﯿﺮﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﯾﻔﻦ ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﺑﺎﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻋﮑﺲ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺑﺨﺮﯾﻢ،ﭼﻨﺪﺭﻭﺯ ﭘﯿﺶ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺟﻠﻮﺁﯾﻔﻦ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﻋﮑﺴﻬﺎﺭﻭﺳﻮِِﮊﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻩ،ﺗﺎﺯﻩ ﺭﻭ ﻫﺮ ﻋﮑﺴﯽ ﯾﻪ ﻋﯿﺐ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﺍﺷﺖ،ﺍﺯﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻥ ﺑﺎﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﮐﻠﯿﺪ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ ﺣﺘﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﯿﻦ ﺍﻭﻧﻮ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﻢ ﻗﻄﻌﺎٔﮐﻠﯿﺪ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﺸﯿﻢ ﺯﻧﮓ ﺁﯾﻔﻦ ﺭﻭﺑﺰﻧﯿﻢ ﻭﻋﮑﺴﻤﻮﻥ ﺑﯿﻔﺘﻪ.ﺑﺎﺑﺎﻭﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺕ ﺳﺎﻟﻤﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ؟؟؟؟؟؟


تاریخ: شنبه 11 آذر 1391برچسب:طنز,داستان طنز,خاطره طنز,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 155 صفحه بعد